بادرود بر کاربرمحترم
هدف از ارائه مطالب این وبلاگ فقط درجهت شناختن بهتر فضای روابط بین الملل ومفاهیم مربوطه به آن است
وبه هیچ عنوان به حزب یا گروهی هیچ تعلقی ندارد ونخواهد داشت.
با سپاس -نیکنام
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
POWER PLAY و
آدرس
powerplay.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
شاخص های تغییرالگوی سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد
شاخص های تغییرالگوی سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد
محمد کاظم کاوه پیشقدم، زهرا قاسمی
سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد با تغییرات الگویی و رفتاری همراه بوده است. این الگو، رفتارهای خاص خود را به وجود میآورد. از جـمله رفتارهای الگـویی این دوران میتوان به سیاستهایی از جمله سد نفوذ، بازدارندگی و موازنه قدرت استراتژیک اشاره داشت. در دوران بعد از جنگ سرد، الگوهای رفتاری آمریکا با تغییر روبه رو شد. در روند جدید، شاهد خلق قالبهای معنایی و همچنین قالبهای ساختاری در رفتار سیاست خارجی آمریکا میباشیم. الگوهای جدید در این روند شکل گرفته است. از جـمله ایـن الـگوها مـی توان از هــژمونیک گــرایی بــین الــملـلی، جنگ پیش دستانه، سیاست تغییر رژیم، دیپلماسی عمومی تهاجمی و همچنین گسترش نظامی گری در حوزه های پیرامونی، به ویژه خاورمیانه نام برد.
---------------------------------
چکیده :
سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد با تغییرات الگویی و رفتاری همراه بوده است. تغییرات الگویی ناشی از دگرگونی در ساختار نظام بینالملل میباشد، در هر ساختار بینالمللی شکل خاصی از تعامل بین بازیگران وجود دارد. در ساختار دوقطبی، آمریکا و اتحاد شوروی یکدیگر را در چارچوب موازنه واقع گرایانه کنترل میکردند. این الگو، رفتارهای خاص خود را به وجود میآورد. از جـمله رفتارهای الگـویی این دوران میتوان به سیاستهایی از جمله سد نفوذ، بازدارندگیو موازنه قدرت استراتژیک اشاره داشت.
در دوران بعد از جنگ سرد، الگوهای رفتاری آمریکا با تغییر روبه رو شد. در روند جدید، شاهد خلق قالبهای معنایی و همچنین قالبهای ساختاری در رفتار سیاست خارجی آمریکا میباشیم. الگوهای جدید در این روند شکل گرفته است. از جـمله ایـن الـگوها مـی توان از هــژمونیک گــرایی بــین الــملـلی، جنگ پیش دستانه، سیاست تغییر رژیم، دیپلماسی عمومی تهاجمی و همچنین گسترش نظامی گری در حوزه های پیرامونی، به ویژه خاورمیانه نام برد.
مقدمه :
نشانه های مختلفی وجود دارد که سیاست خارجی آمریکا را متمایز از دوران جنگ سرد می کند. یکی از شاخص های دوران جدید را می توان آشفتگی فضای سیاسی و بین المللی دانست. جیمز روزنا چنین فرآیندی را در قالب جهان آشوب زده تبیین نمود. وی بر این اعتقاد بود که هرگاه الگوهای بنیادین در حالت عادی به عنوان عوامل ثبات دهنده نظم بین المللی شناخته می شوند ، با موج هایی از پیچیدگی ، تغییر و دگرگونی روبه رو شوند ، زمینه برای ایجاد فضا و شرایط آشوب زده فراهم می گردد(Rosenau ، 1995 : 194).
آمریکا تلاش دارد تا برای غلبه بر آشفتگی های ساختاری موجود ، نظام بین المللی را از طریق اعمال قدرت کنترل نموده و الگوهایی را به کار گیرد که استفاده از قدرت برای حفاظت از منافع آمریکا را توجیه سازد. منافعی که به صورت همزمان در حال تغییر بوده و به این ترتیب پیدایش دوره آشفتگی را اجتناب ناپذیر می سازد(کسینجر ، 1381 : 16).
یرخی از تحلیل گران بر شاخص های قدرت ملی ایالـت متحده در دوره های زمانی مختلف تاکید نموده و معتقدند در راستای آن منزلت کشورها با نوساناتی همراه خواهد شد، بنابراین به جای اندازه گیری توان و قدرت ملی هر کشور، آن را در یک روند زمانی قابل پیش بینی و مورد ارزیابی قرار می دهند، اما برخی دیگر نگرش خود را فراتر از قالب های ساختاری در نظام بین الملل قرار داده اند. به عبارت دیگر، افزایش نقش سیاسی و بین المللی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد توسط نئورئالیست ها ، ناشی از تغییر و دگرگونی ساختاری در سیاسـت بـین الملـل مـی باشـد. آنـان مــوضـوع قـدرت را بـه عـنوان محور اصلی سیاست بین الملل دانـســته و چگـونـگی تـوزیـع آن را عــامـل تغـیـیر در رفـتارهای مـنطقه ای و بـیـن الـملـلی می دانند (Waltz ، 1979 : 35 ) .
بنابراین ، اگرچه ایالت متحده به لحاظ توان اقتصادی و قابلیت های نظامی از برتری مشهودی نسبت به سایر بازیگران برخوردار می باشد ، اما این کشور با توجه به توان و ابزارهایی که دارا است قادر به اعمال تمامی اهداف خود در حوزه سیاست خارجی و در برخورد با دیگران نخواهد بود. از این رو صرفاً در شرایطی می تواند سطح مشخصی از اهداف و منافع خود را تامین کند که آن را از طریق همکاری ، موازنه ، و رقابت با واحد های دیگر به صورت قدرتی بزرگ در نظام بین الملل مورد پیگیری قرار دهد. در شرایط موجود ایالات متحده نمی تواند بدون توافق بـا واحدهای دیگر ، روند و الگوهایی را در جامعه بین المللی به انجام رساند.
یکجانبه گرایی سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد
زمانی که ساختار دوقطبی در نظام بین الملل دچار فروپاشی شد ، جلوه هایی از تغییر ساختاری ، الگویی و رفتاری در سیاست خارجی مورد ملاحظه قرار گرفت. گروههایی که در زمره نظریه پردازان محافظه کار قرار داشتند ، بر ضرورت یکجانبه گرایی در سیاست خارجی آمریکا تاکید نموده و آن را نماد قدرت برتر آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد می دانستند.
هم اکنون سیاست جهان نگری تنگ نظرانه در ترکیب با سیاست یکجانبه گرایی سرسختانه به آمیزه ای مهلک برای آمریکا تبدیل شده است. گرچه ایالت متحده از عرصه جهانی عقب نشینی کرده و از معضلات خارجی فاصله گرفته است ، اما برای پرکردن خلاء پدید آمده از همکاری با سایر کشورها خودداری می نماید ، زیرا بیم آن دارد که به واسطه تمکین دیگر کشورها از میزان قدرت و نفوذ ایالات متحده کاسته شود. در چنین شرایطی آمریکا نمی تواند هر دو مسیر را هم زمان بپیماید. ایالات متحده باید دامنه فعالیت های خود را افزایش داده ، زمام امور بین المللی را به دست گیرد ، یا از صحنه خارج شود و یا اینکه کنار رفته ، از بـار مـسئولـیت های جهـانی خـود بـکاهد ولی با ایـن تـفاوت کـه بـرای فعـال کـردن دیـگر کـشور هـا با آن همکاری نموده و تـبعات کاهش نفوذ خود را بپذیرد. هر یک از دو الگوی یاد شده ، مخاطرات امـنیتی خاصی را برای آمریکا ایجاد می کند. هرچند که می تواند مطلوبیت هایی را نیز به وجود آورد(Daalder and Lindsay ، 2003 : 130).
یکی از نشانه های یکجانبه گرایی آمریکا را می توان در نوع واکنش های سیاسی و استراتژیک سایر کشورها مورد ملاحظه قرار داد. هم اکنون بسیاری از تحلیل گران و مدیران اجرایی بر این اعتقادند که واکنش های محیطی به سیاست آمریکا ، انعکاس یکجانبه گرایی آن کشور است. روند های سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد به گونه ای سازماندهی شده است که در قالب الگوهای رفتاری تمایز یافته قابل تعریف می باشد.
انگیزه های یکجانبه گرایی آمریکا ریشه های عمیقی داشته و به دوران بنیانگذاران ایالات متحده و بیم آن ها از درگیری جمهوری نوپای آمریکا در مخاطرات ناشی از رقابت قدرت بر می گردد. حتی می توان آنچه را که مونروئه در دکترین انزواگرایی آمریکا در سال 1823 بیان داشت را در چارچوب یکجانبه گرایی منطقه ایمشاهده کرد.آمریکایی ها در ان مقطع زمانی تمایل زیادی به درگیر شدن در مسائل منطقه ای داشتند.چنین روندی در برخی دیگر از دوران های تاریخی از جمله در زمان جنگ آمریکا و اسپانیا در سال 1898 مشاهده می شود.
پس از جنگ جهانی دوم ، آمریکایی ها بنابر ضرورت ، احساس انزجار از تعهدات چندجانبه خود را تعدیل کردند. آنان در صدد بودند تا جامعه ای منسجم مشتمل بر دموکراسی های آزاد را پدید آورده و به اداره امور جهان غرب بپردازند. با این حال ، امیال یکجانبه گرایی ، حتی در خلال جنگ سرد مستولی شد. در بسیاری از بحران های منطقه ای می توان نشانه های یکجانبه گرایی آمریکا را مورد ملاحظه قرار داد. اگر شرایط بین المللی با شاخص های تنش زدایی همراه می شد ، یکجانبه گرایی کارکرد کمتری داشت. در حالی که اگر رقابت بین المللی در روابط قدرت های بزرگ افزایش می یافت ، یکجانبه گرایی آمریکایی تشدید می شد. تمایلات یکجانبه گرایانه مزبور به واسطه فقدان محدودیت های حاکم در دوران جنگ سرد شدت بیشتری یافته است.
مانی که یکجانبه گرایی در دستور کار قرار می گیرد ، طبیعی است که اتکاء سیاست خارجی آمریکا به ائتلاف ها و نهادهای بین المللی کاهش خواهد یافت. حتـی مـی تـوان بـین یکجانبه گرایی و رویکرد هژمونیک آمریکا رابطه برقرار کرد ، زیـرا سـیاست هـای سـازمان یافته و اجرائی دولتـی کـه از بـرتری بـرخوردار است ، مـاهـیت هـژمـونـیـک پـیـدا می کند(: 2005Puchala 575).
حتی دستگاه اجرایی کلینتون، با اینکه در اصل رویکردی چند جانبه را در همگرایی جهانی به مورد اجرا می گذاشت ، در اغلب موارد چاره ای جز یک جانبه عمل کردن نمی دید. این امر نشان می دهد که در رفتارهای مبتنی بر یک جانبه گرایی ، حتی نئولبرال های آمریکایی نیز دارای رویکرد نسبتا همگونی با گروه های تندرو و محافظه کار بوده اند. لازم به توضیح است که شرایط جهانی و منطقه ای در اجرایی سازی روندهای مداخله گرایی و همچنین الگوی یک جانبه گرایی موثر بوده اند (123:2003 Kaplan and Kristol).
لازم بــه توضیح است که یک جــانبه گرایی در بسیاری از مواقع به عنوان ضرورت نظام بین الملل تلقی می شود.
مداخله گرایی سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد
کنش های مداخله گرایانه را می توان به عنوان وجه تکمیلی یکجانبه گرایی دانست. مداخله گرایی نه تنها در قالب الگوهای رادیکال پیگیری می شود ، بلکه می توان نشانه های آن را در نگرش نئولیبرال ها نیز ملاحظه نمود. الــگوی مداخله گرایی می تواند در قالب موضوعات مختلفی سازماندهی شود. جانسون بر این اعتقاد است که امپرالیست های میانه رو ترجیح می دهند که مداخله گرایی را با ادبیات تعدیل کننده زیبا مورد استفاده قرار دهند(جانسون ، 1384: 120).
مداخله گرایی برای نیل به اهداف استراتژیک خاص انجام خواهد شد. اولــین هدف استراتژی امــنیت ملی کلینتون را می توان حفظ امنیت آمریکا از طریق قابلیــت و نیـروی نظامی دانست . دومین هدف وی را باید در ارتقاء قابلیت و توانمندی اقتصادی آمریکا جــستجو نمود. سومــین نشانه و هدف استراتژی امـنیــت ملـی کلــینتون بر ارتقاء دمــوکراسی در سایــر حوزه های جغــرافیایی قــرار خواهـد داشــت ( 2000 Hansen : 83 -6 ) .
هر یک از اهداف یاد شده ، زمینـه های لازم برای حداکثر سازی مداخله گرایی را فراهم می سازد . به طور کلی ، ساختار دفاعی و همچنین نظام امنیتی آمــریکا بر ضرورت مداخله گرایی تاکید دارد . اگر فضای بین المللی در شرایط آرامـش ، ثبـات و تعادل نیز قرار داشـته باشد ، مـداخله گرایی امری اجتناب ناپذیر خواهد بود .
حوادث 11 ســپتامبر مداخلـه گرایـی آمـریکا را افـزایش داد ، زیـرا ایـن کشـور درصدد تعقیب و مقابله با گروه های تروریستی برآمد (کوپچان ، 1383 : 82 – 360 ) . مداخله گرایی آمریکا در حوزه های جغرافیایی متنوعی شکل گرفته است. هر منطقه ای که با منافع امنیتی آمریکا ارتباط داشته باشد ، ناگزیر جلوه هایی از مداخله گرایی نیروهای نظامی ایالت متحده در آن به چشم می خورد .
مبارزه با تروریسم در سیاست خارجی آمریکا
آمریکایی ها تروریسم را به عنوان پدیده جدید امنیتی تلقی می کنند ، آنان بر این امر اعتقاد دارند که گروه های تروریستی بیشترین مخاطره امنیتی را برای آینده سیاسی آمریکا ایجاد می کند . تروریسم به گونه ای در فرهنگ سیاسی آمریکا طراحی شده که به موجب آن ضرورت مقابله با هرگونه تهدید و یا مقاومت منطقه ای را برای نهادهای آمریکایی اجتناب ناپذیر می سازد . تروریسم به عنوان پدیده ای تلقی می شود که در دوران بعد از جنگ سرد در برابر امنیت ملی آمریکا ظهور یافته است .
آمریکایی ها اسلام ستیزه جو را به عنوان نماد تروریسم دانستند . اقداماتی که در جنگ علیه طالبان و القاعده سازماندهی نمودند را می توان در این ارتباط مورد ملاحظه قرار داد.در چنین روندی ، تروریسم به عنوان دشمن جدید آمریکا تلقی می شد . بــه طور کلی ، جنگ تازه بین اسلام مبــارز و آمریکا شباهت بسیاری با دوران جــنگ سـرد دارد. دشــمنی بـا مــسلمانان ، آمریکایی ها را تشویق می کند تــا هــویت خــود را به لــحاظ ســیاسی و آرمــانی تعریف نمایند( هانتینگتون 1384 :491 ).
به طور کلی ، دکترین مبارزه با تروریسم به دلیل اینکه با سرشت سیاست خارجی یک دولت – ملت به خصوص ، یعنی ایالات متحده ، به هم آمیخته ، توان عملیاتی کمتری دارد . ظهور القاعده و عملیات آنها علیه نیروهای آمریکایی در دهه 1990 ، خطر تروریسم را بیش از پیش به بخشی از گفتمان امنیت ملی آمریکا تبدیل نمود(مشیرزاده ، 1386 : 175). مبارزه با تروریسم را می توان به عنوان یکی از اصلی ترین دال های گفتمانی آمریکا در حوزه های سیاست خارجی دانست.
پیامد های سیاست مبارزه با تروریسم و برجسته سازی تهدیدات تروریستی در سیاست خارجی آمریکا ، مخاطرات زیادی را برای آینده سیاسی آمریکا در حوزه های جغرافیایی مختلف به ویژه خاورمیانه ایجاد خواهد کرد . علاوه بر واحدهای سیاسی خاورمیانه می توان نشانه های دیگری را نیز مورد ملاحظه قرار دادکه به موجب آن ، بازیگران قدرتمند نظام بین الملل را به واکنش نسبت به سیاست های افراطی آمریکا کشانده است .
حادثه 11 سپتامبر باعث شد که ايالات متحده آمريکا هرچه بيشتر به تهديدات امنيتی وسرزمينی خود پی ببرد.بر اين اساس تهديداتی چون: تروريسم، اشاعه سلاح های کشتار جمعی، دولت های ياغی، منازعات منطقه ای، دولت های نا کارآمد و جرايم سازمان يافته به عنوان خطرات امنيتی ايالات متحده در دوران پسا جنگ سرد شناخته شده اند.در ميان تهديدات امنيتی موجود عليه آمريکا، تروريسم در کنار اشاعه سلاح های کشتار جمعی به عنوان بزرگترين تهديدات بالفعل وبالقوه شناخته شناخته ميشود.در اين ميان وحشتناکترين سناريو از ديد استراتژی نويسان آن است که گروه های تروريستی بخواهند به سلاح های کشتار جمعی نيزمجهز گردند(عراقچی ، 1385: صص 9- 8 ).
مهمترين شرايط ذهنی مبارزه با تروريسم، رويکرد بر خورد تمدنها بود که از سوی ساموئل هانتينگتون به عنوان يک نومحافظه کار مطرح شد.بر اساس نظريه بر خوردتمدنهای هانتينگتون،آينده دنيا به سمتی خواهد رفت که تمدنها با يکديگر در تضاد قرار خواهند گرفت و مهم ترين تضاد، بين اسلام وغرب خواهد بود.به عقيده هانتينگتون اگر جهان به طرف چند قطبی شدن پيش رود، فروپاشی غرب را باعث خواهد شد.در نتيجه بروز جنگ بين کشور ها وقطب ها را شاهد خواهيم بود.از ديدگاه هانتينگتون،رقابت اقتصادی اين ابر قدرت ها نيز ممکن است در نهايت به جنگ نظامی بين آنها منجر شود،بنابر اين سر انجام غرب برای حفظ انسجام خود به خلق يک دشمن فرضی وخيالی نياز دارد.بدين ترتيب با خلق اين دشمن فرضی نظريه بر خورد تمدنها به مرحله اجرا خواهد رسيد . (کاظمی، ماهنامه نگاه،شماره 27،صص62-61) .
بنابراین می توان به این جمع بندی رسید که سیاست مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از الگوهای جدید آمریکا در حوزه سیاست خارجی آن کشور محسوب می شود . بنابراین مبارزه با تروریسم را می توان به عنوان یکی از الگوهای رفتاری دانست که زمینه ساز جدال های بیشتری در حوزه های جغرافیایی خاصی همانند خاورمیانه شده است ، به گونه ای که این روند بعد از جنگ سرد تضاد های امنیتی آمریکا و کشورهای منطقه را افزایش می دهد .
عملیات پیشدستانه در سیاست خارجی آمریکا بعد از جنگ سرد
یکی دیگر از مفاهیمی که آمریکا تلاش همه جانبه ای برای بهره گیری از آن در سیاست امنیتی خود نمود را می توان طرح ادبیات امنیتی جدیدی در قالب جنگ پیشدستانه دانست . استفاده از قدرت در دوران جنگ سرد نیز وجود داشته است . اما فعال سازی استراتژی جنگ پیشدستانه را می توان به عنوان نمادی از قدرت متحرک آمریکا برای مقابله با تهدیدات بالقوه دانست . در دوران جنگ سرد ، قدرت نقش بازدارنده در سیاست بین الملل را ایفا می نمود . این امر در شرایط جدید با پدیده ای به نام تهدیدات نامتقارن روبرو شد . بنابراین هرگاه فرآیند های سیاسی در قالب الگوهای تهدید کم شدت نیز ظهور یابد ، محافظه کاران آمریکایی از انگیزه لازم برای مقابله با این تهدیدات برخوردار بوده و آن را زمینه ساز ایفای نقش بین المللی جدید می دانند . جنگ پیشدستانه در چارچوب گفتمان امنیت ملی جدید آمریکا سازماندهی و تنظیم گردید . این امر نشان می دهد که چنین رویکردی فراتر از قالب ها و فضای نظامی گری و رفتار استراتژیک مفهوم می یابد . جورج بوش توانست استراتژی جنگ پیشدستانه را برای تحقق مداخله گرایی ، یک جانبه گرایی و منازعه ایدئولوژیک با نیروهای جدید امنیتی سازماندهی کند .رویکرد بوش در ارتباط با کشورهای یاغی و گروه های سیاسی گریز از مرکز را می توان به عنوان وجه تکمیلی جنگ پیشدستانه دانست . بخشی از این رسالت متوجه نهادها و سازمان های اطلاعاتی آمریکا می باشد. جنگ آمریکا علیه عراق در مارس 2003 آغاز شد. این جنگ پیامد های بی ثبات کننده ای برای امنیت منطقه ایجاد نموده و انتقادات زیادی را علیه سیاست آمریکا در خاورمیانه به وجود آورده است ، در حالی که اقدامات آمریکا در افغانستان با واکنش و انتقاد همراه نبود. انتقاد علیه جنگ عراق در طیف گسترده ای، از ایران تا کشورهای غربی را شامل می شد.این انتقادات علیه سیاست امنیتی آمریکا جهت گیری شده بود، اگرچه اقدامات آمریکا در افغانستان مورد استقبال ایران نیز واقع گردیده بود. سقوط طالبان، حلقه های ارتباط استراتژیک ایران در افغانستان را افزایش داد. طالبان در دوران اقتدار خود محدودیت هایی را برای شیعیان به وجود آورده بودند. بنابراین حمایت ایران از سقوط طالبان به گونه ای غیر مستقیم و از طریق حمایت از گروه های ضد طالبان انجام می گرفت . اگرچه جلوه هایی از عملیات پیشدستانه در دهه 1990 و در مناطقی از جمله هایتی ، سومالی و کوزوو انجام پذیرفت ، اما این گونه اقدامات و عملیات نظامی در چارچوب حقوق بشر دوستانه و همچنین گسترش دموکراسی معنا پیدا کرد . در دوران ریاست جمهوری جورج بوش و بعد از حادثه 11 سپتامبر چنین رویکردی عملیاتی شد . حادثه 11 سپتامبر به رهبران سیاسی آمریکا کمک کرد تا روند های امنیتی جدیدی را در چارچوب دکترین محور شرارت سازمان دهی نمایند . این دکترین در اواخر ژانویه 2002 و در چارچوب سخنرانی بوش در کنگره آمریکا ارائه شد. در این دکترین بر ضرورت اجرایی سازی استراتژی عملیات پیشدستانه و همچنین جنگ علیه تروریسم تاکید شده بود. بنایراین عملیات پیشدستانه را می توان وجه تکمیلی مبارزه با تروریسم و در راستای اقدامات یک جانبه آمریکا دانست .جنگ آمریکا در مارس 2003 علیه عـراق را بـاید نـمادی از عـملیات پیشدستانه دانست . این عملیات را می توان محور اصلی و مرکزی دکترین بوش دانست .
امنیت در سیاست خارجی آمریکا قبل و بعد از جنگ سرد
مفهوم امنیت بین المللی ایجاد فضایی است که افراد ، جوامع ،کشورها و دیگر بازیگران جدید بین المللی احساس آسیب پذیری و تهدید را نداشته باشند. درگذشته راهــکار اصلی کـسب و حـفظ امـنیت درکـسب و نمایش قدرت نظامی محدود می گشت، در حالی که پس از جنگ جهانی دوم دولتها در حال ازدست دادن قدرت و حاکمیت خود به نفع گروه ها و بازیگران جدید در حوزه بین المللی بوده اند. ایالات متحده آمریکا حقیقتاً در ابتدای فروپاشی شوروی دچار بحران معنا و سر درگمی ماهیتی شد، چراکه محرومیت از وجود دشمن که پایه سیاست خارجی ایدئولوژیک - محور آمریکا پس از جنگ سرد را تشکیل می داد، فضای امنیتی جدیدی را پیش روی ایالات متحده قرار داده بود. در واقع در دوران جنگ سرد به دلیل غالب بودن پارادایم رئالیسم بر بعد امنیت بین الملل تمامی تهدیدات و گفتمانهای امنیت زدا به شکل نظامی و ملی باز تعریف می شد و رقابت تسلیحاتی وتعارضات ایدئولوژیک شرق و غرب ترسیم کننده توازن قوای منجر به امنیت بین المللی میگردید، اما پس از جنگ سرد و نمود آمریکا بعنوان یک ابرقدرت ایدئولوژیک ، آمریکا ، مفهوم امنیت را از امنیت ملی و نظامی به امنیت جهانی درسیاستهای خود مبدل کرد.ایالات متحده امنیت پس از جنگ سرد خود را به صورت افقی و با عوامل تأثیرگذار جدیدی چون اقتصاد، محیط زیست، مهاجرت، تروریسم، و فرهنگ به اضافه نظامی گری توصیف و تحلیل می کند. پس از 11 سپتامبر 2001، امنیت در سیاست خارجی آمریکا با دو رویکرد امنیت نرم افزاری و امنیت سخت افزاری دسته بندی می شود.در دوران دوقطبی برداشت و ذهنیت جهانیان به صورت ذاتی مفهوم نظامی امنیت در جهان دوقطبی را پذیرفته بود، حال پس از فروپاشی نظام دوقطبی این برداشت و ذهنیت افکار عمومی و بازیگران بین المللی آسیب دیده است، و نیازمند ساختاربندی جدید به منظور پذیرش درونی مفهوم امنیت در دنیای جدید هستند.در جهان پس از جنگ سرد پدیده مهاجرت و ایجاد تجانس فرهنگی در کشورهای صنعتی و توسعه یافته عامل برهم زننده امنیت است.گرم شدن زمین، نازک شدن لایه اوزون وآلودگی صنعتی و جنگل زدایی، ظهور پدیده تروریسم بین المللی همگی از عوامل نوینی هستندکه در پارادایم امنیت جهانی پس ازجنگ سرد و علی الخصوص در سیاست خارجی آمریکا عملیاتی گردیده است . امنیت در سیاست خارجی آمریکا در دوران جنگ سرد براساس تعارضات ایدئولوژیک میان کمونیسم و لیبرالیسم و رقابت تسلیحاتی میان شرق و غرب جهان جایگاه یافته بود، اما در دوران پس از جنگ سرد، رقابت اقتصادی جایگزین رقابت تسلیحاتی گردید و تعارضات ایدئولوژیک میان کمونیسم و لیبرالیسم به تعارضات میان لیبرالیسم و اسلام مبدل شده است.
امنیت آمریکا در دوران دو قطبی در ثبات جهان و امنیت شوروی در بی ثباتی جهان بود و این منشعب ازمنافع ملی آنها بود. در دوران پس از جنگ ســرد وجود قانون جدید و ظهور سیاستهای نوین نظام بین الملل، امنیت مدنظر آمریکا را در ایجاد بی ثباتی در نقاط مختلف دنیــا قرار داده است و امنیت در سـیاست خارجی آمریکا در عــصر هژمونیک- محور کنونی با ایجاد بی ثباتی همراه بوده است.
در تحلیل نهایی از جایگاه امنیت در سیاست خارجی آمریکا لازم به ذکر است که شاید نبود رقیب و توازن دهنده معادلات جهانی در برابر آمریکا همچون شوروی در ابتدا مسرت بخشی و نوید جهان تک قطبی با رهبریت آمریکا را می داد اما ایالات متحده پس ازگذشت چند صباحی از فروپاشی نظام دو قطبی متوجه این نکته گردید که اگر در دوران جنگ سرد با یک دشمن و رقیب قوی رو برو بود که مـنافع مـلی و امـنیت آمـریکا را تـهدید میکرد، در حـال حـاضر اکـثر بـازیگران قـدیمـی و جـدید بیـن الـمـلـلی دشـمن و رقـیب بـالقـوه آمـــریـکایند و امنیـت آمـریـکا را بـه مـخـاطره می اندازند (www. siasatema.com، مورخ 23/11/1389).
در گذشته اروپای غربی و سایر کشورهای بلوک غرب از ترس وجود یک خطر بزرگ مثل شوروی به آمریکا پناه آورده بودند و امنیت خود را با امنیت آمریکا گره زده بودند، ولی در دنیای فعلی که شوروی وجود ندارد، فلسفه وجودی حمایت از امنیت آمریکا برای اروپائیان غربی و بلوک غرب به غیر از انگلیس معنای خاصی ندارد، در دیگر بلوک هم که کشورها تحت نفوذ شوروی هستند درگیری ارزشی و ایدئولوژیک و فاصله توسعه یافتگی آنها مانع از پیوند امنیتی با آمریکا می گردید، از دیگر سو، فضای جهانی شدن در حوزه فرهنگی و رسانه ای یکی دیگر از پاشنه های آشیل در حفظ امنیت ایالات متحده آمریکاست، لذا می بینیم که ایالات متحده که دنیا را دهکده جهانی می داند در دوران پست مدرنیسم، بازگشت و عقب گردی اجباری به ابزارهای قدیمی حفظ امنیت آورده و بهره گیری از زور و نیروی نظامی برای حفظ امنیت خود را در دستور کار گذاشته است و گفتمان امنیتی خود را بالاجبار تنها در حوزه نظامی می بیند، چرا که در حوزه اقتصادی، فرهنگی، ارزشی ظرفیت های همه گیر لازم به منظور رقابت با بازیگران قدرت یافته نوین در سیاست بین الملل را ندارد.
ائتلاف سازی آمریکا پس از جنگ سرد
راهبرد تازه آمریکا پس از جنگ سرد ائتلاف سازی است که ، به دلیل تغییر ماهیت نظام بین الملل ، جایگزین دیگر راهبردهای سیاست خارجی آمریکا شده است . راهبرد ائتلاف در روابط بین الملل پدیده ای جدید محسوب می شود و از اوایل دهه 1990 به اقدام مشترک کشورها- معمولا در چـارچوب مـجوز شـورای امـنیت – عـلیه کـشور(یـا کشورهایی) اطلاق می شود. ائتلاف محصول دوران تغییر نظام بین الملل از وضعیت دوقطبی دوران جنگ سرد است .
راهبرد ائتلاف محصول پایان جنگ سرد و تلاش آمریکا برای ایجاد و تثبیت قدرت هژمونیکش در نظام بین الملل بود. این سبب شدکه آمریکا پس از فروپاشی شوروی، با توجه به برتری مطلق نظامی و اقتصادی، بدون احساس نیاز به اتحاد با دیگر دولت های بزرگ و فقط در قالب ائتلاف سازی ، به دنبال اهداف جهانی خود و بالتبع حفظ نظم و ثبات جهانی به محوریت آمریکا باشد.
آمریکا با این راهبرد می کوشد تا با همکاری دولت های دیگر ، که معمولا نقشی فرعی در اجرای سیاست خارجی آن کشور دارند ، مشروعیت و مقبولیت اقدامات یکجانبه خود را توجیه کند . این راهبرد ( ائتلاف سازی ) تا کنون در 3 جنگ آمریکا با عراق (1990) ، با افغانستان (2001) و با عراق (2003) به کار گرفته شده است .
تشکیل ائتلاف های نظامی پس از جنگ سرد به رهبری آمریکا و همیاری دیگر قدرت های بزرگ با آن ، به معنای تایید استقرار نظم مطلوب آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است . استراتژی ائتلاف سازی آمریکا پس از جنگ سرد بازتابی از 3 رویکرد است :
1- نظریه پردازان لیبرال خوش بین : از منظر این نظریه پردازان، جهان در هزاره جدید در آستانه تحول عظیمی قرار گرفته و توان و استعداد این تحول در جهان کنونی آینده ای متفاوت و بهتر را رقم خواهد زد . بر این اساس، نظریه پردازانی(همچون فرانسیس فوکویاما با طرح پایان تاریخ) پیروزی لیبرال دموکراسی، صلح فراگیر دموکراتیک، و نقش سازمان های فراملی و جهانی را بستر تحول نظام بین الملل می دانند (بیلیس و اسمیت، 1381، 2550) .
2- رئالیست های مهاجم : به نظر رئالیست های مهاجم، برخلاف تصــور دنیای صلح آمیز و شکوفا تر در آینده به رهبری لیبرال دموکراسی، چــشم انداز نظام بین الملل در حــال شکل گیری ، تیــره و تار و همراه هرج و مرج و منازعه ، فروپاشی و تجزیه است . بر این اساس، هنگامی که پایان جنگ سرد در سراسر آمریکا پیروزی بزرگی برای آمریکا محسوب شد، جان مرشایمر نظریه پردازان آن را پیروزی ساده لوحانه لیبرال دموکراسی به رهبری آمریکا خواند و با آن مخالفت کرد. او معتقد بود که فروپاشی نظام دوقطبی، که به صلحی طولانی در جهان منجر شده بود، اسباب بی ثباتی و مشکلات جدیدی را فراهم آورده است که تکثیر سلاح های کشتارجمعی خطرناک ترین است. در این میان، نظریه پردازان دیگری مانند ساموئل هانتینگتون برخورد تمدن ها و تعارض آشتی ناپذیر فرهنگ ها را کشمکش ذاتی لیبرال دموکراسی و تمدن های جهانی دانست و نسبت به آن هشدار داد و راهکارهایی را برای حفظ قدرت هژمونیک غرب طراحی کرد(Huntington، 1999: 56).
3- نظریه پردازان انتقادی : در نظر این نظریه پردازان، نظام بین الملل بعد از سال 1989 اگرچه در بیرون خود تغییر کرده ، هنوز در درون خود چندان تغییر نکرده است و هنوز دولت های قدرتمند سلطه هژمونیک خود را حفظ کرده اند . در این میان، آمریکا نه تنها رهبر خیرخواه نظام بین الملل نیست، بلکه با عنوان های جدیدی مانند مداخلات بشردوستانه به دنبال اهداف امپریالیستی و توسعه طلبانه اش براساس ایدئولوژی ای جدید است. این رویکرد براساس توسعه نظریات اندیشمندانی مانند نوام چامسکی و رابرت کاکس طرح شده است.
در واقع فروپاشی شوروی و پایان نظام دو قطبی و پیروزی آمریکا در جنگ سرد رویکرد نظریه پردازان لیبرال در آمریکا و تقویت پندار جهانی تک قطبی و هژمونیک به رهبری آمریکا را تقویت کرد . خلاصه و با توجه به آنچه گفتیم، می توانیم استراتژی ائتلاف سازی را در قالب های زیر تبیین کنیم :
· استراتژی ائتلاف محصول تغییر نظام بین الملل و ظهور نظام هژمونیک یا تک قطبی است .
· ماهیت و علل ظهور ائتلاف های آمریکا پس از جنگ سرد متفاوت بوده اند و خاستگاه نظری متفاوتی دارند.
· حادثه 11 سپتامبر با تقویت نظام تک قطبی- که هدف مهم نئومحافظه کاران نیز محسوب می شود – سبب تغییر ماهوی ائتلاف سازی در مورد یک جانبه گرایی آمریکا شده و بر این اساس ائتلاف سازی نه تنها به معنای پذیرش مشارکت دیگر قدرت های بزرگ یا قبول مشروعیت اقدامات آمریکا با عنوان قدرت نرم سیاست های آن محسوب نمی شود، بلکه فقط توجیهی برای رد ادعای یک جانبه گرایی آمریکا ست. از این رو، نقش آمریکا در ائتلاف های نظامی بسیار ملموس تر شده و ائتلاف به اتحاد نامتقارن امریکا و انگلیس تبدیل شده است.
· راهبرد ائتلاف سازی هرگز هدف سیاست خارجی آمریکا نبوده و فقط ابزاری برای توجیه سیاست های اعمالی آمریکا محسوب می شود. از این رو، اهداف و منافع کشورهای شرکت کننده در ائتلاف کاملا متفاوت است و این خود زمینه فروپاشی و ناکامی ائتلاف را به وجود آورده است . بنابراین، درجه انسجام ائتلاف بسیار ضعیف و گسستنی است .
· با توجه به هدف اصلی ائتلاف سازی در توجیه و مشروعیت بخشی به یک جانبه گرایی آمریکا، می دانیم ایالات متحده نیروی عمده یا تنها دولت شرکت کننده اصلی در جنگ است و دولت های دیگر بدون حضور در جنگ، یا با مشارکت اندک، از مزایای ائتلاف برخوردار شده اند .
ساختار نظام تک قطبی پس از جنگ سرد و سیاست خارجی آمریکا
در دوره پـس از جنگ سرد عاملی که می تواند به آمریکا کمک کند تا به عنوان تنها قطب جهان تلقی شود ، این امتیاز انحصاری است که آمریکا اهداف و سیاست های خود را به طور یکجانبه پیگیری می کند . اقدامات و تلاش های آمریکا در نقش ابرقدرت برای پیشبرد منافع خود ، باعث می شود تا نظم موجود جهانی براساس منافع آمریکا شکل بگیرد .
یک ابرقدرت در نظام تک قطبی همچون قدرت برتر در شرایط سلسله مراتبی، به علت شرایط آنارشی، به دنبال مسئله امنیت و حفظ نظام بین المللی است. امنیت نیز به معنای موقعیت یک دولت در مقابل سایر دولت ها و بهبود موقعیت یک کشور نیز به معنای افزایش قدرت نسبی آن در مقابل سایر واحدهاست. در نتیجه افزایش امنیت آن به عنوان نتیجه فرعی آن است. برعکس، کاهش موقعیت یک بازیگر به معنای کاهش قدرت نسبی آن و در نتیجه کاهش امنیت آن است. قدرت نیز در اینجا بیشتر به همان مفهوم مورد نظر واقع گرایان سنتی و شامل طیفی وسیع از عناصر مادی قدرت می شود(Waltz ، 1979 : 136 ). در همان حال، ابرقدرت به خاطر قدرتمندی بیشتر، آن شدت نگرانی را که قدرت برتر در نظام سلسله مراتبی دارد، ندارد و از این جهت با هم تفاوت دارند. در همین راستا، ثبات نظام تک قطبی به معنای حفظ وضعیت آنارشی در نظام و ثابت ماندن شمار قطب ها (حفظ موقعیت برتر) دارای اهمیت است .
جالب است که پس از جنگ سرد هیچ یک از قدرت های دیگر درصدد ایجاد ائتلاف ضدآمریکایی جدی در مقابل اقدامات یکجانبه آمریکا برنیامدند ، هر چند که قدرت هایی مثل روسیه ، فرانسه و آلمان سعی کردند چالش هایی در برخی موضوعات مثل جنگ عراق در سال 2003 ایجاد کنند . شاید هم این ماهیت قدرت است که باعث می شود که دارنده قدرت از آن استفاده کند و قدرت اضافی آن باعث می شود تا رفتار متکبرانه و مغرورانه ای براساس امیال درونی خود داشته باشد . والتز در همین ارتبـاط مـی گوید: در نـظام دوقـطبی، ایـالت مـتحده و شوروی یـکدیـگر را کنترل می کردند. با فروپاشی شوروی در دوره جدید هیچ کشور یا گروهی از کشورها وجود نداشته است تا در مقابل آمریکا موازنه ایجاد کنند. در نتیجه، با وجود مقاصد نیک آمریکا، این کشور اغلب براساس این نظریه عمل کرده است که از یک قدرت بزرگتر نمی توان انتظار داشت که با بزرگواری و متانت رفتار کند( Waltz ، 2008 : 347).
واقعه ی 11 سپتامبر
واقعه ی 11 سپتامبر 2001 روند تحکیم موقعیت آمریکا در سطح نظام را بیش از پیش تقویت کرد . شدت و اهمیت این حملات تروریستی به شهرهای نیویورک و واشنگتن به گونه ای بود که قدرت آمریکا در ساختار پس از جنگ سرد را به شدت تحت تاثیر قرار داد و باعث نگرانی تنها ابرقدرت نسبت به آینده نظام گردید .جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در 20 سپتامبر در کنگره، همه کشورها را به تصمیم گیری در مورد نوع همکاری خود با آمریکا در جنگ با تروریسم فراخواند و اظهار داشت :
هر کشوری در هر منطقه ای اکنون باید تصمیم خود را بگیرد، یا با ما هستید یا با تروریست ها. از امروز هر کشوری که به تروریست پناه دهد و یا از آن حمایت کند به عنوان رژیمی متخاصم شناخته خواهد شد (حسینی متین ، 1380، ص 202) .
با امنيتي شدن فضاي بين المللي و در نتيجه افزايش قدرت سخت افزاري آمريكا شرايط براي ماموريت هاي دولت سازي و امنيت سازي فراهم گشت و ديپلماسي با پشتوانه قدرت ابزاري قوي براي كسب اهداف و منافع استراتژيك امريكا درآمد. آمريكا با برجسته سازي خطر گروه هاي تروريستي در منطقه خاورميانه به ويژه القاعده در سطح ملي به منظور افزايش محبوبيت در سطح بين المللي براي تثبيت هژموني و اتخاذ سياست يكجانبه گرايانه و رهبري جهان در سطح بين المللي گام برداشت به طوري كه بوش پس از حملات 11 سپتامبر به مردم آمريكا قول داد كه طراحان حملات به مراكز تجاري و امنيتي را دستگير و مجازات خواهد كرد و تسليم تروريست ها نخواهد شد. در اين راستا در سياست خارجي ، راهبرد بازدارندگي جاي خود را به مداخله گرايي فزاينده داد و در عرصه بين المللي نومحافظه كاران كاخ سفيد با بازگشت به واقع گرايي تهاجمي بر افزايش قدرت و تثبيت جايگاه خويش در جهان تاكيد كردند.
در رهنامه جديد بوش پس از حملات يازده سپتامبر كشورها عملاً به دو گروه تقسيم شدند ، گروه هم پيمان و متحد آمريكا و گروه رقيب يا دشمن ، اين تصميم عملاً جهان را به دو بخش متفاوت خير و شر تقسيم كرد و در اين ميان تصميم گيرندگان كاخ سفيد براي پيگيري اهداف تهاجمي خويش در خاورميانه و تثبيت حضور نظامي خويش ، از كره شمالي ، ايران و عراق به عنوان محور شرارت نام بردند و در واقع حملات يازده سپتامبر بستر لازم را براي اعمال سياست هاي ميلتاريستي آمريكا در منطقه فراهم ساخت .
نتیجه گیری
اگرچه سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد از الگوهای رفتاری جدیدی بهره گرفته ، اما این امر مخاطرات امنیتی آن کشور را کاهش نداده است . مطالعات انجام شده توسط برخی از موسسات نظرسنجی امنیت ملی و سیاست خارجی آمریکا نشان می دهد که بی اعتمادی نسبت به اهداف امنیتی و الگوهای رفتاری آمریکا در دوران جدید افزایش بیشتری نسبت به گذشته پیدا کرده ، و این به دلیل آن است که میزان کارآمدی این الگوها محدود بوده است .
الگوهای جدید در رفتار امنیتی و سیاست خارجی آمریکا در قالب مداخله گرایی ، هژمونیک گرایی ، یکجانبه گرایی ، مبارزه با تروریسم و جنگ پیشدستانه تعریف می شود .
روند تشدید مداخله گرایی و یکجانبه گرایی آمریکا در دوره پس از جنگ سرد ، مداخله در افغانستان و عراق ، تشکیل اتحاد در مقابل اروپای مخالف جنگ و برخوردهای آمریکا با جمهوری اسلامی ایران را می توان در راستای رفتار یک ابرقدرت برای جلوگیری از سربرآوردن قدرت های منطقه ای در مقابل قدرت آن کشور و تلاش برای کنترل بحران های منطقه ای مورد توجه قرار داد .
به این ترتیب هر یک از الگوهای جدید سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد با نشانه هایی از ادبیات انتقادی روبرو شده است . اگرچه روسای جمهور آمریکا بر ضرورت پیگیری اهداف اعلام شده پافــشاری می کنند ، اما شواهد نشان می دهد که این اهداف در مرحله اجرا و در روند مقابله با تهدیدات جدید ، بخشی از مطلوبیت خود را از دست داده است .
منابع و مآخذ :
الف : فارسی :
1- کسینجر ، هنری ، (1381) دیپلماسی آمریکا در قرن بیست و یک ، ترجمه ابوالقاسم راه چمنی ، تهران : موسسه ابرار معاصر
2- جانسون ، چالمرز (1384) مصایب امپراتوری، ترجمه عباس کاردان و حسن سعید کلاهی ، تهران : انتشارات ابرار معاصر
3- کوپچان ، چارلز (1383) پایان عصر آمریکا ، ترجمه مرکز غرب شناسی ، تهران : انتشارات مرکز غرب شناسی
4- هانتینگتون ، ساموئل (1384) چالش های هویت در آمریکا ، ترجمه محمودرضا گلشن پژوه و دیگران ، تهران : موسسه ابرار معاصر
5- مشیرزاده ، حمیرا (1386) چرخش در سیاست خارجی ایالات متحده و حمله به عراق : زمینه های گفتمانی داخلی ، فصلنامه سیاست ، سال 37 ، شماره 2 . صص 190- 153
6- سيد عباس عراقچی ،دکترين های امنيتی غرب پس از 11 سپتامبر، ماهنامه همشهری ديپلماتيک، نيمه شهريور1385، صص9- 8 .
7- علی کاظمی،ريشه يابی تروريسم وگروه های تروريستی در جهان عرب، ماهنامه نگاه ، شماره 27، صص62- 61 .
8- www. siasatema.com ، کد مطلب 4008 ، تاریخ 23/11/89 .
9- بیلیس، جان و استیو اسمیت (1381)، جهانی شدن سیاست : روابط بین الملل درعصر نوین، ترجمه ابوالقاسم راه چمنی و دیگران، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر
10- حسینی متین ، سیدمهدی،(اسفند 1380) ، تحول در نقش و کارکرد سیاست خارجی آمریکا ، مجموعه مقالات دوازدهمین همایش بین المللی خلیج فارس ، تهران : دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه .
ب : خارجی :
1- Rosenau ،James.(1995)Security in a Turbulent word ، Current History (94) (3) : 193 – 200
2- Waltz ، Kenneth. (1979) theory of International Politics ، New York : Random House
3- Daalder ، Ivoh. And James M. Lindsay (2003) Bushs Foreign Policy Revolution.
4- Puchala ، D.y .(2005) World Hegemony and the united Nations ، International Studies Review، Vo1 . 7 ، No .(4) : 571 – 84 .
5- Kaplan, Lawrence F. and William Kristol (2003) The war over Iraq: Saddam’s
Tyranny and American’s Mission. San Francisco: Encounter Books.
6-Hansen ، Birthe (2000) Unipolarity and middle East . Richmond ، Surrey : Curzon Press.
The Clash of civilization ?Foreign Affairs. ، Samuel(1999) ، Huntington 7-
Kenneth(2008) Realism in International Politics New York : Routledge. ، 8 - Waltz
---------------------------
نویسندگان مقاله :
[1] دکتر محمد کاظم کاوه پیشقدم، استاد یار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شیراز، گروه علوم سیاسی، ،pishghadam@iaushiraz.ac.ir
[2] زهرا قاسمی دانشجوی کارشناسی ارشدعلوم سیاسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد شیراز، Z.ghasemi1986@yahoo.com
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده توسط اژدر نیکنام | لينک ثابت |پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:,